۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

به سبك هرولد پ...

1: خب ديگه وقتشه... لطفن لباس هات رو دربيار
2: ميخوام قبلش يه تلفن بزنم.
1: يني نميدوني كه الان چند هفته اس مخابرات اعتصاب كرده
2: آخه...
1: آخه نداره... همه چي از قبل معلوم شده... تو هم ميدوني، بهتر از هر كس ديگه... خودت پاش رو امضا كردي.
2: آخه... مي ترسم.


ته نوشت
1.اصلا و ابدا منظورم هرولد پينتر نيستا...

۶ نظر:

سيمين گفت...

سلام محمد...!
ممنونم... ممنونم رفيق!

سيمين گفت...

سلام محمد...!
ممنونم... ممنونم رفيق!

لیلی گفت...

اصلا نمي دونم چي بگم.
شاید اگه روبروت بودم یه سکوت کوتاه بود و یه نگاه.
آخه،
نمی دونم چی بگم...
یه سکوت کوتاه،یه نگاه طولانی.
چشمک.
.
نوشته هات
چیزی کم دارن...

قــَل گفت...

:)

من هم .

vergis گفت...

جالب بود ...

javooon گفت...

jalebe vaghti manam bache booodam hasmihe dost dashtam ye dastan beneviasm ke khodamam nafahmamesh
mamad jan bayad behet begam ke ina ye sene khase radesh mikoni
badesh taze shoorooo kare
vali man ke chesham rooshan nis be to
adam ghate mage