قصه به اونجا رسید که مرد برای پرداخت قسط های پیانوش مجبور شد اعضای بدنش رو بفروشه.
کلیه ها، ریه، قلب، غده ی هیپوفیز، مغز، پاهاش و...
فقط دو تا دست براش باقی موند... که خب با اونا میشست پیانو میزد.
مرد راضی بود. خوشحال بود.
لب نداشت وگرنه لبخند میزد.
کلیه ها، ریه، قلب، غده ی هیپوفیز، مغز، پاهاش و...
فقط دو تا دست براش باقی موند... که خب با اونا میشست پیانو میزد.
مرد راضی بود. خوشحال بود.
لب نداشت وگرنه لبخند میزد.
مرد نکتورن دو دیز مینور شوپن رو میزد.
مرد راضی بود.