۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

معرکه ی سِلین جِر



القصه راهشان که رسیدند آخرش را، بن بست بود. همگنان همرهان تکیه بر دیوار زدند و هریک به نوبت حرفی زدند.
-پنج روز بعد تولدش هست امشب. چیکار میشه کرد؟ تبریک که مثل خنجره تو تن من و اون. همش. سکوت کنیم به افتخار امشب؟ گفتن امشب میخوان عکس کسی که هیچ حسی نداشت  رو بندازن رو ماه. صدام کنیم فیلم بگیرم بذارم تو یوتیوب. شیرین کاری شماره یک.
  - فال قهوه گرفتیم پریشبا تو یه جمع زنونه. باورتون نمیشه بخدا دروغ نمیگم فنجونم رو که خانومه برگردوند به خط نستعلیق نوشته بود بهار عربی.
- رفیقم تعریف میکنه یه شب مست وخراب کنار شومینه نشسته بودیم خیره شده بودیم به آتیش. قفلی طور. حرف شد از پاملا اندرسون. یکی برگشت گفت خوب چیزیه. تا اینو گفت شومینه سر و صدا کرد یه جوونی با سربند و کلاشینکف پلاستیکی از لوله شومینه افتاد پایین. بیسیم زد مرکز مرکز عملیات بگا رفت.
- من لخت میشم شما آناتومیم رو اسکیس بزنید.
-منم لخت میشم شما نگاه کنید. حفظ کنید برجستگی های منحنی بدنم رو. بکارتون میاد.
آسمون دهن وا کرد یه فرشته اومد پایین. شلوارشو کشید پایین رید وسط جمع.
بن بسته خب کاریش نمیشد کرد. تولد گرفتن برا فرشته. تولدش بود اون شب.

۲ نظر:

Doosd گفت...

: ))
پسر ترکوندی. خیلی حال داد.
خودِ خودت بودی. لحنت بود.
ایول

absurdius گفت...

اهل کودوم دیاری
کجا تو خونه داری