۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

چشمهایش



اولین باری که دیدمش تو چشمهاش رودخونه داشت. بعد از اون دیگه ندیدمش. یه تابلو بود. نقاشی. کاش خدا عکس گرفتن بلد بود. خدا فقط بلده عکسامونو پاره کنه.
یک سال بعد. تو کویر مصر.
کسی چه میدونه که من چقدر دلم برای چشمات تنگ میشه... باد که میپیچه تو موهات. باد که میپیچه تو موهات. کسی چه میدونه. اولین باری که دیدمش واستاده بود تو باد و داشت مستقیم من رو نگاه میکرد. هیچی نمیگفت. من هم. نت های موازی به سرکردگی یه آه سینه سوز و مضاف بر همه ی این ها چی میشه اگه... ببخشید یه بار دیگه. تو که هیچ کاری نمیکنی و فقط وامیستی تو باد و موهات رو میسپری به نوازشش و خیره میشی به من پس لااقل بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
بیا هیچی نگیم. سکوت کنیم. ایزد بانوی بادها داره برامون آواز میخونه. آواز کولی. بذار تا صبح نگات کنم. و بخونه. آواز کولی.
شب. داخلی.مهمونیِ ساشا
مرد: (سکوت میکند)
زن: (سکوت میکند)
جهان در چرخش مداوم و یکسان خود به سرنوشت ابابیل و حکمت نابخردانه ی خدایان ستایش آغاز میگیرد و رقص مردگان سکوت را تجربه میکنند. و مهرگیاه به دور خود میپیچد تنها و تنها طره های مشکی موهای زن در تصویر پیداست. مرد موتور سوار میگرید. و درخت های سرو حیاط خانه ی پدری در خیالش رژه میروند. دل تنگی تصویر شود با کلوزآپ از کتونی های نایک اصل.   

۳ نظر:

absurdius گفت...

چه کار باید کرد که آدما بجای فیس بوک وبلاگ بخونن. وبلاگ خیلی بهتره. بیاید. لعنت الله علی القوم الکافرین. مثل جزیره میمونه. یعنی هیچکی وبلاگ نمیخونه دیگه؟

Doosd گفت...

ابزردیوس، نبودی خوب آدما یادشون رفته.
هنوز هستن جماعت. شورو می شه باز. ینی بیا شورو بشه باز. این از من.
این متن‌ات که عالی: *

absurdius گفت...

تو ای تنها مخاطب
رفیق سفر من