۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

Mulholland Drive

شب بود. مه غلیظی خیابون رو پوشونده بود. به زور می تونست تا چند متر جلوتر از خودش رو ببینه. سیگارش رو روشن کرد و وسط خیابون شروع کرد به راه رفتن. داشت به این فکر می کرد که اون جعبه ی آبی رنگ تو فیلم mulholland Drive چه معنی های خفنی می تونه داشته باشه... داشت فیلم رو تو ذهن خودش مرور می کرد و به چیزایی که نفهمیده بود فکر میکرد و کلی سوال داشت...
یهو از تو مه یه پیرمرد خوش قامت که کت شلوار مشکی پوشیده بود و موهای سفیدش رو یه طور مسخره ای شونه کرده بود و تو دستش یه چوب گلف بود اومد سمتش. خودش بود... دیوید لینچ.
با همه ستایش که تو دلش برا لینچ قائل بود اما روح ابزوردیوسیش بهش اجازه نمی داد که به روش بیاره. دیوید گفت: سلام محمد، میخوام برم پارک پلیس، فلکه چهارم، لوکیشن فیلم جدیدم اون جاست. بلدی چطوری باس برم؟
محمد گفت: آره. اتفاقن منم دارم میرم اون سمتی، بیا با هم بریم.
دستش رو- بنا به عادت گُهش- اندخت دور گردن دیوید لینچ و با هم راه افتادند.
محمد گفت: دیوید یه سوال خیلی خیلی فنی دارم. میشه ازت بپرسم؟
لینچ همچین ذوق کرد و گفت: بپرس...
محمد گفت: چرا موهات رو این جوری درست می کنی؟ بیش از نیم قرن از عمر این مدل مو می گذره... مثلن می خوای یونیک باشی؟
بعد هم خیلی تمسخر آمیز شروع کرد به خندیدن، لینچ که انگار بهش بر خورده بود، خواست حرف رو عوض کنه گفت : سیگار داری؟
محمد گفت: بهمنه ها... عب نداره؟
لینچ گفت: من عاشق سیگار بهمن ایرانم...
محمد گفت: خُب دیگه خودت رو چُ س نکن. سیگار رو روشن کرد و داد دست دیوید. محمد دست بر دار نبود هی به جزئیات سر و وضع لینچ گیر میداد و مسخرش میکرد وتنهایی می خندید. داشتند کم کم نزدیک لوکیشن می شدند که محمد ازش پرسید: خب ببینم این فیلم جدیدت چی هس؟لینچ دوباره ذوق کرد و با یه هیجان خاصی شروع کرد به تعریف کردن: یه فیلم کوتاهه، یه مرد پشت میز تحریرش نشسته بعد هی فلش بک می خوره میره تو زندگی مرده. تو فلش بک ها یه سری تصویر خیلی خوب دارم، مثلن یه جا تو دست مرده یه کله خوک که ازش خون می چکه و مرده داره با وحشت میدوئه... بعد با یه دخترس مثلن، که دختره خیلی خیلی حرومزادس و اینا... محمد وسط حرفش پرید گفت: ببینم تو وبلاگ من رو خیلی می خونی؟ این که پست وبلاگ منه. "خداحافظ خوک"
لینچ گفت : وبلاگ چیه؟ اینو خودم نوشتم.
کم کم دیگه به پارک رسیده بودند و عوامل همه منتظر دیوید بودند.
محمد کم کم داشت عصبی می شد یه دونه محکم کوبید پس گردن لینچ. لینچ گفت: بی ناموس، پس گردنی معنی بدی میده تو ایران.
محمد گفت: گه نخور بابا، دزد فرهنگی.
گلاویز شدند، لینچ موهای محمد رو میکشید، محمد هم هی با لگد میزد تو تخم لینچ. بالاخره اون عوامل فیلمبرداری ریختند و جداشون کردن.
محمد در حالیکه داشت دور می شد هی زیر لب تکرار می کرد: دزد فرهنگی...دزد فرهنگی... از ابزوردیوس ایده می دزدی؟ نامرد... نکنه mulholland Drive هم از یادداشت های من دزدیدی؟ اه... کاش یادداشتام رو نسوزونده بودما...
بعد یه سیگار دیگه روشن کرد و تو خیابون مه گرفته قدم زد و دوباره به این فکر کرد که عجب آدم غولیه و چقدر شاخه...

ته نوشت
1. mulholland Drive رو از من دزدیده. یه چن وقت پیش یه نقاشی خیلی قدیمی از بچگیم پیدا کردم. پورتره نائومی واتس واون یکی زنه که خیلی با حاله رو کشیدم.
2. انگار یه تیکه از استوری بورد فیلم بوده.

۲ نظر:

همایون گفت...

باحال بود

ماهی گفت...

من عاشق این فیلم ام. به نظرم یکی از بهترین کارهای لینچ. البته منظورم شما بود !