۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

سلام آقای حکیم، میخوام سه ماه از خاطراتم رو فراموش کنم:

مرد تصمیم خودش رو گرفت... می خواست دیگه یه چیزایی رو به یاد نیاره...مطلقن فراموش کنه یه سری از خاطراتش رو... شنیده بود تو کالیفرنیا حکیمی زندگی می کنه که از راه رِفلِکسولوژی می تونه قسمتی از خاطرات آدمها را پاک کنه...
کفش هاش رو پوشید و به راه افتاد.

ته نوشت
1.ر ِفلوکسولوژی یه شیوه درمان ِ که با مالش کف پا اتفاق میوفته.
2.مرد فراموش کرد یه سری از آدمها رو... کلی از خاطرات رو... خوشحال بود ... حتی می خندید.

۱۱ نظر:

absurdius گفت...

مرد تو خیابون راه میرفت...آروم آروم... مثل آدمهایی که نمی خوان جای خاصی برن... سیگارش رو روشن کرد... چشماش رو بست... خاطراتش تو سه ماه اخیر مثل یه فیلم کوتاه از جلو چشاش رد شدن... چشماش رو باز کرد... تف کرد تو جوب و با خودش گفت چقدر گُه... چقدر دوست نداشتنی... هیچ وقت به این اندازه از مرور خاطراتش دل زده نشده بود...
رفت پیش حکیم.

همایون گفت...

سلام
جالبه ؟!!

همایون گفت...

سلام
جالبه ؟!!

javooon گفت...

ye roz 3 ta sang dashtam ke ye doonasho mizashtam jibe jap,ye doonasho jibe rast,ye doonasho jibe aghab.vali yehoo etefaghe badi oftad.jibe japam sorakh shoood.
hamin!

javooon گفت...

chap*

قل گفت...

مرد خوب کاری کرد .

سارا گفت...

Eternal sunshine of a spoless mind...
این فقط یه رویاست... شایدم کابوس

ورجیس گفت...

برو بابا دیگه حوصلتو ندارم,
قهرم باهات...
ابزوردیوس قفل.

Mass hysteria گفت...

چرا همش فرار کنیم؟ بعدم ر ِفلوکسولوژی و کلا این چیز درمانیای اینجوری هیچ تضمینی بش نیس. یه جورایی همون ناثیر دارو نما و ازین جور چیزا

mass hysteria گفت...

دنبال یه راه چاره ای تو مایه های اکسیر و اینا باش میستر

ثمین گفت...

بعلت قلقلکی بودن نتونستم طاقت بیارم. مجبورم تموم گنای زنگیمو همینطوری بیاد بیارم شاید درمون قلقلکی بودن مهمتره!