۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

Elvis Presley.I've Lost You

اون روزا خونشون خیلی خلوت بود. یعنی باباش رفته بود ماموریت، برادرش سربازی بود و خواهرش هم که شوهر کرده بود. فقط خودش بود و مادرش که البته حضور همدیگه رو زیاد هم حس نمی کردن. مامانه صبح پا می شد مطلقن هیچ کاری نمیکرد نه غذا می پخت نه جارو می کرد. خلاصه کارایی که مادرا دیگه می کنن رو نمی کرد. خیلی که به خودش زحمت می داد یا تلفن می زد خواهرش، با هم ک س شر می گفتن یا می رفت خونه این خاله زنکا فال قهوه می گرفت یا سریال های ماه رمضون رو نیگا می کرد. به هر بهونه ای هم گریه می کرد... اصلن یه جورایی افسرده بود بنده خدا.
محمد صبح که نه البته، حواشی ظهر بود از خواب پا شد. یه سکوت دردناکی همه خونه رو پر کرده بود. تو اون ساعت اغلب مامانه داشت یا سیمای خانواده می دید یا گریه میکرد حدقل. اما امروز انگار گرده مرده پاشیده بودند رو خونه. پا شد رفت توالت، بعد رفت چایی دم کد... در اتاق خواب مادرش بسته بود... در زد خیلی در زد. صدایی نیومد. بالاخره در رو باز کرد... مادره خودش رو دار زده بود... خودش رو کشته بود.
محمد نسبت به این قضیه هیچ حسی نداشت... شاید یکم می ترسید، آخه تا حالا میت ندیده بود. ناراحت نبود ولی نمی دونست باید چی کار کنه. هرگز تو همچین موقعیتی گیر نکرده بود... رفت یه سیگار برداشت و جلو جسد مادرش که داشت تو هوا تلو تلو می خورد شروع کرد به سیگار کشیدن- هرگز این کار رو نکرده بود آخه مادره همیشه رو سیگار خیلی حساس بود- بعد رفت باسه خودش چایی ریخت و با کلوچه خورد.
همچنان نمی دونست باید چی کار کنه؟... زنگ زد به الویس پریسلی.
محمد: الو... سلام چطوری پسر؟
الویس: به به جیگر طلا... چه خبرا... این ورا؟
محمد: نگو بابا... اه ... خرابم داداش.
الویس: نبینم... نشنوم... چی شده؟
محمد: مادرم خودش رو کشته.
الویس: نه بابا... دمش گرم... جدی؟
محمد: آره بابا، الان من اصلن نمی دونم باس چی کار کنم!
الویس: سیگار بکش.
محمد: کشیدم.
الویس: چایی بخور.
محمد: خوردم بابا، اَه. یعنی چی؟ مادر تو هم خودش رو حلق آویز کرده بود، سیگار می کشیدی، بعد هم می رفتی چایی می خوردی؟
الویس: نمی دونم بابا، گیج شدم، اصلن یه وضعی. زنگ بزن آتش نشانی...
( چند لحظه سکوت)
محمد: ما رو ببین به چه خُل وضَعی زنگ زدیم ها.
الویس: حالا عب نداره.. یه کاریش می کنیم. ولش کن.
محمد: ببین بیا از پشت تلفن I`ve Lost You رو برام بخون .
الویس: نمی شه، بد میشه از پشت تلفن... خجالت می کشم... مگه نداریش تو کامپیوتر؟
محمد: وقتی پاهات رو رو صحنه اون جوری تکون میدی باس خجالت بکشی. جِلف. بخون چُس نکن خودت رو.
الویس: بذا برم گیتارم رو بیارم.
( الویس می خونه و بعد تموم میشه)
الویس: چطور بود؟
محمد: شاهکاره پسر.
( چند لحظه سکوت)
الویس: مادرت رو چی کار می کنی؟
محمد: هیچی دیگه، برم حدقل براش I`Ve Lost You رو بخونم هان؟
الویس: آره... برو برو. می خوای حالا خودت نخون. رو کامپیوتر براش بذار.
محمد: خفه شو خَز و خُل.
( گوشی رو می گذارد.)
ته نوشت
1.ته نوشت متضاد سرنوشت نیست، اصلن هیچ ربطی به هم ندارند.

۳ نظر:

javooon گفت...

man dosesh dashtam
voorooode elvis to kar vaghan khooobe
yadam andakhti hatamn ye dastan vas tom york benevisam
montazeram

دونقطه گفت...

پیش فرض ؟

yeli گفت...

kheili khoob bood pesar
mano be fekr va dasht