۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

" خداحافظ خوک"

NOW
مرد روی صندلی نشسته، جلوی میز تحریرش. از کشوی میز سیگار بهمنش رو در میاره و روشن میکنه.پوک اول...
FLASH BACK
هوای گرگ و میش ِ... مرد داره میدوئه و به شدت نفس نفس می زنه... هیچکس تو خیابون نیست... از دست های مرد خون میچکه... نگاه مضطرب مرد.
NOW
مرد سیگارش رو تو جاسیگاری می تکونه... zoom رو دست های مرد که به شدت می لرزند.
FLASH BACK
مرد داره توی مهمونی میرقصه با یه دختر که صورتش معلوم نیست... مرد گیلاس شرابش رو بالا میبره و میگه به سلامتی تو... در گوش دختر تلو تلو خوران میگه: مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار...
دختر تو گوش مرد زمزمه میکنه: چشمام سیاه نیست... بزن به سلامتی خودت بمونی برام.
NOW
یه پوک دیگه به سیگار... موبایل مرد زنگ میزنه... میزنه... میزنه...zoom رو موبایل.
FLASH BACK
مرد تو باجه تلفن ایستاده. داره به شدت بارون میاد:
من دیگه نمی تونم تحمل کنم... دارم داغون میشم... (بغض) همه چی باید تموم شه... ادا مه دادنش برا حزب خطرناکه... من باید از مرز خارج شم، تو همین هفته... کجا؟ چه می دونم؟... اسرائیل... پیش پدرم.
NOW
رو صفحه موبایل نوشته:" یک تماس بی پاسخ"
مرد موبایل رو از رو میز تحریر برمیداره و پرتابش میکنه سمت سطل آشغال... سیگارش به فیلتر رسیده... تو جاسیگاری لهش می کنه.
FLASH BACK
مرد و دختری که صورتش معلوم نیست دو طرف یک میز نشستند. مرد که بغض تو گلوشه میگه:
من به تو تکیه کردم... به خاطرت خیلی چیزها رو از دست دادم... من باورت کردم... جدیت گرفتم... تو نباید تنهام بذاری. می فهمی؟
Zoom رو لب های دختر: دنیا خیلی بزرگه، به اندازه همه خوک ها جا تو دنیا هست... مگه نه؟
(خنده ی وحشیانه ی دختر... خنده ای ترسناک و خراشیده)
من امروز دوباره پیانو زدم... تی شرتت چقدر قشنگه... می خوام برم پازلم رو تموم کنم... عکسام رو تو face book دیدی؟
(دختر دوباره وحشیانه می خندد)
(نگاه ترسیده ی مرد به دندان های فاصله دار دختر)
NOW
مرد خودکارش رو برمی داره و رو تکه کاغذی که رو میزش افتاده می نویسه:
با این شخصیت هایی که کشف کردم، می تونم ده تا نمایشنامه بنویسم... یادمه اون نویسنده معروفم این کار رو میکرد... شخصیت آدمها رو می کشید بیرون... اسمش چی بود؟ نغمه چی چی؟
آدم ها موجودات قابل بررسی ای اند... خوک های دم دستی.
FLASH BACK
هوا گرگ و میش ِ ... مرد داره می دوئه و به شدت نفس نفس می زنه... هیچکس تو خیابون نیست... صدای سگ میاد از دور... توی یه دست مرد یه چاقوی آغشته به خونه و تو دست دیگش یه کله ی خوک که داره ازش خون می چکه... مرد کله ی خوک رو پرت می کنه تو سطل آشغال سیاه ِ سر خیابون و به شدت می دوئه انگار داره از یه چیزی فرار می کنه.
NOW
مرد یه سیگار دیگه روشن می کنه... چشم های مرد تر میشن و یه قطره اشک روی گونه اش سر میخوره و لای ریش مجعدش ناپدید میشه... روی کاغذی که جلوش افتاده می نویسه: " خداحافظ خوک"
چمدون مرد کنار در آماده است... بلند میشه و چمدونش رو بر میداره و می ره... می ره پیش پدرش...

ته نوشت:
1. برای تجسم تصویر نوشته های بالا فکر میکنم فیلم های لینچ کمکتون می کنه.

۷ نظر:

ورجیس گفت...

وبمو آپ می کنم...
کمکم کن,
...دوست من.

javooooon گفت...

avalesh kheili hayajan dasht vali badesh na
khobe mamad man dosesh dashtam
tekniket to in kar vaghan khoooboe
vali tanha noghte zafe to mamad dorost kardane fazast
nemidoonam ehsas mikonam tosh zaf dari
age betooni fazaram khob besazi karat bazam behtar msihe
rosh fek kon
rasti zendegim kheili behtar shoooode
khoshhalam
:P

absurdius گفت...

ماهان عزیز.
این پست رو باس تو نوشته بودم. از نظرات مممنون.
زندگی منم داره خوب میشه. خیلی. دارم میخندم الان. بعد مدت ها.
:)

absurdius گفت...

ماهان عزیز.
این پست رو باس تو نوشته بودم. از نظرات مممنون.
زندگی منم داره خوب میشه. خیلی. دارم میخندم الان. بعد مدت ها.
:)

absurdius گفت...

ورجیس عزیزم
up کن کمکت میکنم. دوست لحظات سخت من.
:))

لیلی گفت...

محمد جان،مطمین باش با دعوت یا بدون دعوت اینجا هستم.
نوشته هاتو می خونم.
اما گاهی هیچ حرفی نیست بعد از یه عالمه حرف.
از یادت نمی کاهم.
خوش باشی مهربونم.

ماهی گفت...

تصویر ها خیلی خوب بود...این وسط جای یک چیز مزموز مثل فیلم، جعبه، کلید، کمد، در، درخت یا هر چیزی خالی ست !