۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

یک دختر امپریالیست و خوشحال

اون روز هوا خیلی گرم بود. کلاه گیسش رو برداشت یکم کلش هوا بخوره.
تا اومدن مهمونا یه ده دقیقه وقت داشت.
خوشحال بود... داشتند میومدند خواستگاریش.
انقدر خوشحال بود که حتا دیگه به کچل بودنشم فکر نمیکرد.

۳ نظر:

javooon گفت...

mamad behtarin dastaneto khoondam
vaghan khoosgham omad
afariiiiiiin
bebinam khodet keshidi?]
esme dastanam kheili khoobe
dar kol midooni ke ASLAN kase lis nistam
bayad begam ye shahkar azat khondam

absurdius گفت...

آقا خیلی چاکرم.
تو بگی خوبه لابد خوبه دیگه.
منم مثل این دختره خوشحالم البت.

قل گفت...

:))


خوش حال بود .